محل تبلیغات شما

تربیتی




فروشگاه کوروش حراج زده بود و قیمتها را تخفیف خوبی داده بود .از پسرم خواستم تا برای مهمانی که در پیش داشتیم مرا به فروشگاه ببرد جلوی درب فروشگاه پر بود از ماشین های پارک شده مدل بالا .
وارد فروشگاه که شدیم دیدیم عمده محصولش بیسگویت بود یا حداقل اینطور به نطر من رسید یکی دو بسته از بیسگویت ها را خریدم و چند قلم دیگر از نیازمندیهایم را .از فروشگاه که بیرون آمدیم دو نفر سر سطل زباله مشغول جمع آوری پسماند ها ی خشک بودند. توجهم  به بسته بیسگویتی که در دستم بود جلب شد  کمی از آن را به آنها دادم .با خوشحالی پذیرفتند و تشکر کردند .نگاهم به ماشین های مدل بالا که در جلوی فروشگاه بود افتاد و خانواده هایی که با دست پر از آنجا بیرون می آمدند .
ایکاش وقتی این همه سبد های خالی تان را پر می کنید به این فکر هم باشید که تنها با دادن یک بسته از تنقلاتی که می خرید قلبی را شاد می کنید و در تیجه وجود خودتان نیز دو چندان آن شادی را احساس می کند.

این جهان كوه است و فعل ما ندا 
سوی ما آید نداها را صدا 
فعل تو كان زاید از جان و تنت 
همچو فرزندی بگیرد دامنت 
پس تو را هر غم كه پیش آید ز درد 
بر كسی تهمت منه، بر خویش گرد 
فعل تست این غصه های دم به دم 

پدرم آقای محمدقربانی بود .اهالی محل او را بنام ممد آقا می شناختند .او بخوش نامی در محله مانمعروف بود .هر کس کارش گیر بود خانه اش یا راه مغازه اش را بلد بود و دنبالش میآمد و او هم سر فرصت و بدون عجله و شتاب کارش را انجام می داد .

مثل اکثر مردای قدیمییاد گرفته بود که باید احساسات درونی اش ، عشقش به همسرش به فرزندانش را مخفی کند.

ما سهخواهر و یک برادریم .برای پدرم از همه چیز مهمتر همبستگی بین فرزندانش بود همیشهبه ما سفارش می کرد که "بچه ها هوای هم و داشته باشید .شاید همین سفارشش بودکه باعث شده علی رغم اینکه هر سه نفر ما ازدواج کردیم ولی همیشه رفت و آمد بایکدیگر را تحت هر شرایطی حفظ کردیم .

پدرعزیزم زیاد نمی خندید و بقول معروف اکثر اوقات سرش تو لاک خودش بود .ولی در عینحال که سر گرم کارهای بیرون خانه بود به

مسایلخانه هم بسیار رسیدگی می کرد .شاید چون دختر داشت دلش می خواست که همیشه خانه اشآراسته و مرتب باشد هر سال با دقت و وسواس

مبلمان و میز و صندلی ها را عوض می کرد تاهمیشه خانه مان که مالامال از عشق بود مثل آینه بدرخشد .او و مادرم سعی می کردندکه از هر لحاظ وسایل آسایش ما را فراهم کنند . .پدرم هرگز به روی ما نمی آورد کهتا چه اندازه ما را دوست دارد .این عشق مثل هر مرد نسل خودش در دلش مخفی بود .زیاداهل نوازش کردن یا بقول معروف لوس کردن ما نبود ولی همیشه مراقب درسهایمان ونمراتمان بود.به مدرسه مان سر می زد و دورادور مراقبمان بود .

البته من در مقامی نیستم که بخواهم کسی رانصیحت کنم ولی پدر های عزیز مراقب باشید که با کار کردن زیاد فرصت بودن با بچه های خود را از دست ندهید .

نکند که بچه ها بدور از چشم پر مهر شمابزرگ شوند .آنها اگر محبت دیدن را نیاموزند هرگز نمی توانند محبت کنند.در هایقلبشان برای همیشه بسته می ماند و دیگر هرگز نمی توانند طعم شیرین خوشبختی رابچشند.

من همیشه دلم به محبتش به بودنش خوش بود. سالم بود که ازدواج کردم و به خانه بخت رفتم . زمان زیادی از آن دوران می گذردبنابر این خاطره زیادی در ذهنم نمانده .تنها چیزی که خوب بیاد دارم صبح پاتختی اماست که بنا بر سنت و رسم مادرم به خانه ام آمد و گفت : "مادر جان پدرت دیشبتا صبح نخوابید و مدام گریه کرد ." احساس عجیبی پیدا کرده بودم هم غصه اش رامی خوردم هم اینکه بر خودم می بالیدم که چقدر پدرم دوستم داشته بود .

هنوز که هنوزه این خاطره در گوشه دلم جاخوش کرده .

پدر عزیزم سالهاست که در میان ما نیست ولیبذر محبتی را که در خانواده ام کاشت رشد کرد و نهال محبت ببار آورد .

من با محبت کردن به مادرم خواهران عزیزم وبرادر عزیز تر از جانم ، با عشق ورزیدن به همسر شایسته ام و فرزندانم تلاش می کنمتا ادامه دهنده راه عاشقی اش باشم.

 

 


وقتی بدنیا امد درست مثل بچه ژاپنی ها بود .یکخط باریک به جای چشم . دختری بود با موهای فرفری و گونه های برجسته ای که ازاجدادش به ارث برده بود

آخه پدر بزرگ و مادر بزرگش ژاپنی بودند.انهاسالها پیش به ایران مهاجرت کرده بودند .

از کودکی عاشق آواز خواندن بود .آواز تمام زندگیاش بود .می گفت دو سه سالم هم که بود وقتی از دست مادرش عصبانی می شد یا به هردلیل دیگری غمگین می شد ، در حیاط با آن موهای فرفری زیبایش که تا روی چشمانش میریخت روی زمین توی حیاط می نشست و روی تشت مسی که از قدیم جهیزیه مادرش بود با ضرباهنگ خوشی می نواخت .دوست داشت که گریه اش هم طنین نغمه داشته باشد.

بعد ها که ازدواج کرد شوهرش که بسیار مرد باشخصیت و فهیمی بود کم کم به دام اعتیاد افتاد.

منیژه این دختر زیبا و پر شور که حالا مادر شدنرا هم تجربه می کرد تصمیم گرفت که با عشق ورزیدن به جنگ اعتیاد برود .مگر نه اینکهانها عاشق هم بودند .

او شجاعانه کتاب زندگی اش را با عشق رقم زد وخود قهرمان قصه سرنوشتش شد.صبورانه تحمل کرد .مدت 16 سال از بهترین سالهای عمرش رابه پای زندگی شوهرو فرزندانش گذاشت . او رنجی را تحمل کرد که بسیاری از ن اینسرزمین تجربه کرده اند.بسیاری از انان طاقت نیاورده و زندگی خویش را ترک کرده اند.

اما او دربا وجودیکه شوهرش اعتیاد داشت هرگز ازحرمت به شوهرش دست نکشید .راز زندگی اش از فضای عشقی بود که در درونش  مانند چشمه ای زلال می جوشید.

وقت ناهار در تمام این سالها که فرزندانش نیز سرسفره حضور داشتند ابتدا با کمال احترام برای شوهرش غذا می کشید و سپس به فرزندانمی رسید.

خودش می گفت : همیشه به خودم می گفتم او هم عزیزیک مادر است .او جگر گوشه یک مادر است که در جایی نگران فرزندش است .

سرانجام پس از تحمل انهمه رنج و سختی همسرشاعتیادش را کنار گذاشت .اکنون او پاداش این همه صبر و شکیبایی را دریافت کرده وروزگار خوشی را با دختر و پسرش در کنار همسرش سپری می کند.




  چون بگیری سخت ان توفیق اوست         در تو هر قوت که اید جذب اوست  
" "مثنوی "

پروردگارا!تو مرا توانمند کن که هرگز بدیهای دیگران را نبینم.
پروردگارا! مرا توان ده که رازهای زندگیم را جز با تو بر کس دیگر فاش نسازم.
بار الها! از تو یاری می طلبم که هرگز کسی ر مورد قضاوت قرار ندهم.
ای الهاهم! توانی بده که از مقایسه خود با دیگران دست بردارم وتنها خود راببینم .از جهنم حسد به تو پناه می برم که تو امرزنده یکتایی.
خداوندا! من درخت سیب کوچکی هستم که می خواهم سیبهای خودم را بدهم و به درختان دیگر کاری نداشته باشم.
پروردگارا! بدیهایم را بر من ببخش .
پروردگارا! بر من رحمتی از جانب خود ارزانی دار تا قادر به درک ماه شعبان باشم .موجب ازار هیچکس نباشم .
 ای افریدگار من عاجزانه استدعا دارم تا دایره عشقم را وسعت بخشی .چرا که منظور هستی به فرموده حضرت مولانا عشق است.



قدیما همه چیز ساده تر بود .خانه ها مثل حالامجلل نبود ولی مردمش دریا دل بودن.حرمت و مرام جای بزرگی تو زندگی مردم داشت و میشه گت که رکن اصلی زندگی اونا بود.

پدرم هنوز مجرد بود و پیرش (تو خونه ایکه مثل همه خونه های قدیمی حوضی داشت و حیاطی و اتاقهای ساده ای با طاقچه هایی کهروی ان با قلابدوزی مادرش پوشیده شده بود و روش اینه شمعدونی که یادگار عروسی اشبود ) زندگی می کرد.

یه نصفه شب که بابام چشماشو از خواب باز می کنهمببنه تو تاریکی یه مردی صاف کنار دیوار وایساده و خودش و محکم چسبونده به دیوارتا دیده نشه .

پدرم اهسته می پرسه تو کی هستی؟

-      مرد جواب می ده من م.

-      بابام بلند می شه و چراغ گردسوز و روشن می کنه و می گه شام خوردی ؟

-      نه گشنمه.

-      پس بیا ما از سرشب شامی داریم.براش سفره پهن می کنه و شامی و سبزی خوردن وگوجه فرنگی  ونون و ماست می اره و می گه مادرمپیر است می ترسم اگر بیدار بشه بترسه و سکته کنه اگر پرسید بهش می گم تو رفیقمی.

-      خلاصه اقا ه شامش و می خوره و بعد هم بابام هرچی پول تو خونه داشته بهش میده و اقا ه خداحافظی می کنه و می ره

-      چند وقتی از این جریان می گذره و تابستون می شه .تابستونا مردم حیاطا روابپاشی و جارو می کردن تا خنک بشه وبعد هم روی تختایی که تو حیاطا داشتن قالیچهپهن می کردن و گاهی پشه بند می زدن و گاهی هم بدون پشه بند زیر اسمون صاف میخوابیدن و راحت ستاره ها رو می دیدن.یه شب از این شبا که پدرم خوابیده بوده میبینه نصفه شبی در می زنن.درو که باز می کنه می بینه اقا ه در حالیکه یه قالیچهرو دوششه نفس نفس ن اومده تا پدرم و می بینه سلام می کنه و می گه ببخشید دوستاماین ویدن و من تا فهمیدم از خونه شما یدن فورا براتون پسش اوردم . ما نون ونمک شما رو خوردیم و از این به بعد خیالتون از بابت ی راحت باشه خونه شما امنه.

-      واقعا خداوند همه گذشتگانمان را بیامرزد و روحشان قرین رحمت.که اونها مایهابادانی وسربلندی میهنمان بودند.


بنام خالق عشق و زیبایی

یکشنبه ها که می شود خانه شماره 25 غرق نور وشعر و موسیقی می شود .

از منزل که حرکت می کنم درطول تمامی راه دلم درهوای بوی عشق صاحب این خانه و میهمانان گرامیش بال و پر می زند.برای بوسه زدن بردستان استاد موسیقی ام و بوسیدن همراان گرامیش بی تاب می شوم.

مانهایی که در زنده نگه داشتن موسیقی اصیلایرانی این ثروت ملی و یادگار اجدادمان کوشش فراوان می نمایند.همانان که از جانشانمایه گذاشتند تا از خود عشق را به یادگار بگذارند .

آنان که عاشق عاشق شدنند.تند تند راه می افتمکلید را که در در می چرخانم دریچه قلبم را بر روی تمامی غم هایم می بندم وآن را برروی عشق می گشایم .لحظه لحظه هایم در رسیدن به خانه شماره 25 با شادی فراوان سپریمی شود.

مشتاقم ، مشتاق در آغوش کشیدن استاد مهربانکه  عشق را به تک تک ما هدیه می کند.او کهآنقدر بزرگوار است که ما را در منزل خودش در خصوصی ترین مکان خویش می پذیرد که اینیعنی دریچه های تمامی وجودش را بر ما گشوده است .او در حقیقت به ما می آموزد که اگرما نتوانیم دارایی خویش را با کسی در عشق ورزی سهیم شویم خانه فرش اثاث ،مبل وپرده هیچ ارزشی ندارد و همین است که اینچنین قلبها راچون پروان به گرد شمع وجودعزیزش می گرداند.همه در هوایش بال و پر می زنند .همه مشتاقانه خود را به او میرسانند تا از عشقش گرما  بگیرند.

استاد عزیز پاینده باشی .


بنام آن بینهایت دوست   که هر چه داریم از اوست

هنر جویان یک یک به کلاس وارد می شدند .من همهمراهشان وارد کلاس شدم .بعداز عرض ادب به محضر استاد عزیز ناخود آگاه بطرف صندلی خالی شما برگشتم از شما پرسیدم کهسر کار خانم محرابیان کجا تشریف دارند ؟ وقتی دانستم که مسافرت هستید آرام گرفتم.

از حال و هوای کلاس آنروز بخوبی مشخص بود کهناخودآگاه تمام حواس استاد عزیز پیش شما است و اینکه هر لحظه را چگونه می گذرانید.

آن روز که شما نبودید عشق چیزی کم داشت .آن روزکسی نبود که برایمان ترانه های زیبا با لهجه  زیبای محلی بخواند ویا با صدایش که آهنگجویباران بهاری را داشت برایمان از عشق نغمه سرایی کند تا دوباره جان شیفتگان  را به شوق و شور دعوت کند.

آن روز دیگر کسی را نداشتیم که به احساسات تک تکهنر جویان توجه کند ومراقب باشد تا حق کسی پایمال نگردد.بانوی بزرگواری که همچون نامش دلش محراب عشق است .

او با  تواضعش و با رفتار انسانی اش به همه ما درس زندگانی می آموزد.

خانم محرابیان عزیز ما همگی قدرمحبتهای شما رامی دانیم و همیشه با نگریستن به شما بهاری دیگر در دلمان زنده می شود گویی خداوندعشق را به شما ارزانی داشته تا ما هم با نگریستن به چشمان زیبای شما از ان نیروبگیریم.


بنام خالق عشق و زیبایی

اینجا مکان عشق و زیبایی است .گروه موسیقی گلهایباغ عاطفه هنر جو می پذیرد.

در این جا فقط عشق می یابی و بس و دلهایی شیفتهو گره خورده به یکدیگر .

اینجا بحث استاد و شاگرد نیست .بحث دوستی هایقدیمی و عمیق است .اینجا سخن از وجود انرژی برای شفای دلهای مرده است .

اینجا که می آیی باید تنها بیایی .کوله بارسنگینخاطرات ت را بر زمین بگذاری .

اینجا که می آیی باید با وضو بیایی چرا که بهمحراب عشق و عاطفه وارد می شوی و در آنجا باید نماز عشق بگذاری.

استاد شجاعی تنها یک استاد نیست بلکه پیر و مرشددلهایی است که شیفته این مکان مقدس است . اینجا تنها یک کارگاه موسیقی نیست اینجانوا از دل بر می آید که لاجرم بر دل می نشیند .

در این مکان شما تنها موسیقی نمی آموزید بلکهدرس عشق و فداکاری – گذشت و مهربانی و انسان بودن را می آموزید .


خدایا من چگونه مأیوس شوم از اینکه پس از مرگ مورد حسن نظر تو واقع گردم در صورتى که در دوران زندگی‌ام جز به نیکى سرپرستی‌ام نکردى.

خدایا سرپرستى کن کار مرا چنان‌چه تو شایسته آنى و توجه کن بر من به فضل خویش که من چون گنه‌کارى هستم که نادانی‌اش سراپا ی او را فرا گرفته.

خدایا براستى تو گناهانم  را در دنیا بر من پوشاندى در حالیکه  من به پوشاندن آن‌ها در آخرت محتاج‌ترم.

بر من نیکی کردی که گناهانم را  بر هیچ‌یک از بندگان شایسته‌ات آشکار نکردى اى خدا پس در روز قیامت نیز مرا در برابر دیدگان مردم مرا رسوا مکن.

خدایا جود و بخششت آرزویم را گستاخ کرده و گذشت تو از عمل من برتر است

خدایا مرا در روزى که میان بندگانت داورى می کنى به دیدارت مسرور ساز

خدایا عذرخواهى من از تو  عذرخواهى کسى نیست که از پذیرفتن عذرش بى‌نیاز شده پس عذر م را  بپذیر، اى بزرگوارترین کسى که گنه‌کاران به درگاهش رو می آورند وطلب بخشش می کنند.

 خدایا حاجتم را باز مگردان و طمعم را به نومیدى مبدل مکن  و امید و آرزویم را از درگاهت قطع مفرما

 خدایا اگر خوارى ام را  می خواستی  راهنمائی‌ام نمى‌کردى و اگر رسوائی‌ام را مى‌خواستى عافیتم  نمى‌دادى

 خدایا گمان ندارم که در مورد حاجتى که عمر خویش را در خواستن آن از تو سپرى کردم مرا بازگردانى

خدایا ستایش خاص توست ستایش ابدى جاویدان همیشگى که فزون شود ولى کم نگردد بدان نحو که  تو دوست دارى و خوشنود می شوى

خدایا اگر مرا به جرمم مواخذه کنی  من هم تو را به عفوت بگیرم و اگر به گناهم بگیرى من هم تو را به آمرزشت بگیرم و اگر به دوزخم ببرى بدوزخیان اعلام مى‌کنم که من تو را دوست دارم

 خدایا اگر عمل من در جنب اطاعت تو کوچک است ولى آرزویم در کنار امید تو بزرگ است

خدایا چگونه مرا محروم کنی  با چنین  حُسن ظنى که  به جود و بخششت دارم  که می دانم مرا مورد رحمت خویش قرار خواهی داد و مرا با نجات نزد خود باز خواهی گرداند

خدایا عمرم را در غفلت از تو سپرى کردم و جوانیم را در مستى دورى از تو از بین بردم

 خدایا بیدار نشدم در آن روزگارى که به کرم تو مغرور بودم و همواره به خشم تو متمایل گشته بودم

 خدایا من بنده تو و فرزند بنده توأم که در برابرت ایستاده و به وسیله کرم تو به درگاهت توسل می جویم

خدایا، بنده ای هستم، كه به درگاهت از آنچه كه با آن با تو روبرو بوده  ام از كمى حیایم از مراقبتت نسبت به من بیزارى می جویم و از تو درخواست گذشت میكنم، زیرا گذشت صفتى درخور كرم توست.

خدایا من از خود توانی ندارم تا از راه معصیت تو باز گردم مگر آنگاه که مرا با محبت خود بیدار کنی و همانگونه شوم که تو می خواهی پس تو را سپاس گویم که مرا در کرم خویش داخل کردى و دلم را از آلودگی ها و غفلت پاک ساختى

خدایا به من بنگر نگریستن کسى که او را خوانده اى و او پاسخت داده و به یارى خویش فرا خواندیش و او تو را اطاعت کرده .


و از تو ترسان و نگران باشم اى صاحب جلالت و بزرگوارى و درود خدا بر محمد پیامبرش و بر آل پاکش باد و سلام بسیار بر ایشان باد.


تا آونجا که بخاطر دارم همیشه در دبیرستان تدریس می کردم.تنها یکسال مجبور شدم در مقطع راهنمایی تدریس کنم بچه ها بی بضاعت بودند ولیدلهایی پر از شادی داشتند گویی خداوند به جای همه پول ها به آنها دل شاد داده بود.دوران خوشی بود کارم هم از دبیرستان سبک تر شده بود و حسابی در میان این همهدلهای پاک به من خوش می گذشت .تا اینکه یکی دو روزی به روز معلم مانده بود  احساس می کردم . در میان بچه های کلاسم زمزمه وپچ پچ در گرفته بود  .تا اینکه روز معلم ازراه رسید .بچه های جنوب شهر بر خلاف بالای شهر آن روزها با کادو های گران قیمتمدرسه نمی اومدن .بعضی ها با یه  شاخه گل.بعضی ها با کاردستی هایی که اغلب خودشون درست می کردن و دیگران هم تخته را درکلاس تزیین می کردن  و با ورود معلم هورامی کشیدند و کلاس و روی سرشان می ذاشتن.بهر حال وقتی وارد کلاس شدم بچه ها ازخوشحالی روی پا بند نبودند رازی را که چند روز بود تو دل کوچیکشون نگه داشته بودنمی خواستن بر ملا کنن.

خنده های یواشکی و با مزه شان وادارم کرد بپرسم : خوب بچه ها امروز چه خبره ؟

مبصر کلاس بلند شد و گفت: خانم اجازه ما امروز می خوایم یه کادو بهتونبدیم.پرسیدم چیه؟ گفتند : خانوم جون اگه اجازه بدن ما براتون تک تک هر کدوم چنددقه می رقصیم.

گفتم اگه دفتر بفهمه خیلی براتون بد می شه .مبصر گفت: نه خانوم ناراحت نباشینما فکر اونم کردیم .یه نفر و گذشتیم توی راهرو تا خبرمون بده .و بعد هم طبققرارشون یکی یکی برام رقصیدند.فکر می کنم قشنگ ترین هدیه ای بود که اونروز گرفتم.شادی بچه ها شادم کرده بود .صدای خنده من و بچه هایم فضا را پر کرده بود و من در میان شادی کودکانه شان غمهایم را به دست باد سپردم.

معلم عزیزم همیشه با بچه ها مهربان باش.

همکارایعزیزم روزتون مبارک!

برنامه گنج حضور را در کانال ماهواره و یا موبایل خود جستجو کنید و به آرامش درون برسید.
www.parviz Shahbazi.com

 

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش



همیشه در همه جا مردان و ن بزرگوار وشایسته احترامی وجود دارند که بخاطر شخصیت خاصشان  در یک مجموعه نا خودآگاه چشم امید همه می شوند .

جناب آقای لاجوردی یکی از آن انسانهای شریفو بزرگوار است .ایشان همیشه دراین مجموعه  همه جا حضور دارند و بدون ادعا عمل می کنند .درصورتشان آرامش موج می زند و همیشه آماده اند تا با صبوری به سخنانت گوش فرا دهند .

بنظر من جناب آقای لاجوردی از نظر شخصیتیالگوی بسیار مناسبی برای جوانانی هستند که به دنبال خودشناسی اند.

همه می دانیم که ممکن است شخصی در زندگیکتابهای بیشماری بخواند و همه چیز را بداند ولی مقوله عمل کردن بسیار دشوار است .برایعمل کردن انسان ها نیاز به الگو دارند و خوشا به حال آنانکه از مرام ومعرفت ایشاندرس می گیرند.

پایبند بودن جناب آقای لاجوردی به اصولی کهدر زندگی بدان معتقدند بسیار چشمگیر است

همیشه با دقت و وسواس مراقب همه کس و همهچیز هستند بیدار دلی آرام و وظیفه شناس .تلاش هایتان را ارج می نهیم.سپاسبرای بزرگواریتان.

 


آخرین جستجو ها

یادداشت های طلبگی گرامیترین شما باتقواترین شماست Yvette's collection olunmube مطالب اینترنتی مرجع مقالات رسمی طراحی سایت خدمات مرکزی ، تعمیرگاه مجاز لوازم خانگی در ایران، مرکز تعمیرات تخصصی همه چیز راجع به گوشواره کلبه ی حکایت ها leapfcomphifi